(دالان وحشت)
در را پشت سرش قفل کرد و به سمت لبهی پشتبام دوید. وقتی به لبهی پشتبام رسید، متوجه فاصلهی زیاد دو ساختمان با یکدیگر شد. در همان لحظه، صدای ضربات وحشیانهی زامبیها که به در پشتبام نواخته میشد، توجه بلیزر را به خود جلب کرد.
تصمیمش را گرفته بود... چارهای جز پریدن نداشت... ابتدا کولهپشتیاش را بر روی پشتبام ساختمان مجاور پرتاب کرد، سپس چند گام عقب رفت تا به اندازهی کافی دورخیز کرده باشد...
ناگهان درِ پشت بام شکسته شد و زامبیها همچون خونی که از زخم بیرون میجهد، به بلیزر حملهور شدند...
بلیزر با دیدن این صحنه، شروع به دویدن کرد وقتی به لبهی پشت بام رسید، با تمام توانش پرید...
تاکنون دیدگاهی برای این کالا ثبت نشده است، شما اولین نفر باشید...