؛«اگر بروم میتوانيم قيس را به مدرسه بگذاريم...» «بله!» «و يكی دو نهال زيتون بخريم.» «البته!» «شايد هم يك جايی آلونكی بسازيم.» «بله!» «اگر برسم... اگر برسم!» ساكت شد و به زن نگاه كرد... میدانست كه حالا گريه میكند... ؛
تاکنون دیدگاهی برای این کالا ثبت نشده است، شما اولین نفر باشید...